فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 25 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

شهاب الدين كلانتري(شاكي) – حسرت وصال

هر تقلا يى كنم ، رأسِ كمانم مي شوى
بهر خوابى مى روم ، خالِ لبانم مي شوى

آهوىِ رعناىِ من ، پاى گريزان مي دوى
شورشى گر مي زنى، فالِ روانم مي شوى

مى دوم در سوى تو ، جانم فدايت مي كنم
مى نوازم ساز دل، تو مار رقصانم شوى

عاشقى ديوانه ام ، تا كه شكارت مى كنم
آنچان عشوه گريى ، صياد جانم مي شوى

ناز آ ن قند لبت ، طاقت ز دلها مى برد
هر عدد مژگان تو ، تيرى به قلبم مي شوى

آتشى در من زدى ، خاكسترى جا مانده است
لب گشايى نازِ من ، سلطان جانم مي شوى

مى برم در خواب خود ، فكر و خيال يار دل
گر تبسم مي زنى ، قابض به روحم مي شوى

گردش چرخ و فلك ، ساز دلم نايد همى
حسرتى اين دل بَرَد، تو شمع سوزانم شوى

مى شوم شاكي ز خود، شاكى ز تو شايد ز او
گر نباشى عشق من ، خاك مرا خاتَم شوى


شاعر شهاب الدين كلانتري(شاكي)

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو