عشقم به يار خود ، مي زد دوباره جوش
روحم كنار او ، بُردَش كمال هوش
لطفي كه قلب يار ، ريزد به پاي من
قفلي زند به پاي ، دوري زند به گوش
شوري ز عشق يار ، مي شد توان دل
يارب كنم سپاس ، باشم همي خموش
آن كودك درون ، عيّاشِ او بُروز
از لطف حق به راه ، افسار من به دوش
گر ملتهب زمان ، از لطف حق گذشت
روزي دگر سفيد ، از يار غم فروش
شاكي نباشم از ، دوران سخت خود
گويا نداي دل ، آخر رسد به گوش
شاعر شهاب الدين كلانتري(شاكي)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو