می شـوند از سـرد مـهری دوسـتـان از هم جـدابــرگــهـا را مـی کــنـد بــاد خــزان از هـم جــداقطره شـد سـیلاب و واصل شد بـه دریای محـیطتـا بـه کی بـاشـی…
می شـوند از سـرد مـهری دوسـتـان از هم جـدا | بــرگــهـا را مـی کــنـد بــاد خــزان از هـم جــدا |
قطره شـد سـیلاب و واصل شد بـه دریای محـیط | تـا بـه کی بـاشـید ای بـی غـیرتـان از هم جـدا |
گر دو بـی نسبـت بـه هم صد سال بـاشند آشنا | می کند بـی نسـبـتـی در یک زمان از هم جـدا |
در نـگـیـرد صــحــبــت پــیـر و جــوان بــا یـکــدگـر | تـا بـه هم پـیوست، شد تیر و کمان از هم جدا |
مـی پــذیـرد چــون گــلـاب از کــوره رنـگ اتــحــاد | گر چـه بـاشـد بـرگ بـرگ گلسـتـان از هم جـدا |
تــا تــرا از دور دیـدم، رفــت عــقــل و هـوش مـن | مـی شــود نـزدیـک مـنـزل کـاروان از هـم جــدا |
تـا چـو زنبـور عسـل در چـشم هم شیرین شوند | بـه که بـاشـد خـانه های دوسـتـان از هم جـدا |
در خـموشـی حـرفـهای مـخـتـلـف یک نقـطـه اند | مـی کـنـد ایـن جـمـع را تـیـغ زبـان از هـم جـدا |
پـیش اربـاب بـصـیرت گـفـتـگوی عـشـق و عـقـل | هسـت چـون بـیداری و خـواب گران از هم جـدا |
گر چه در صحبت قسم ها بر سر هم می خورند | خون خود را می خورند این دوستان از هم جدا |
نـیـسـت مـمـکـن آشـنـایـان را جـدا کـردن ز هـم | مـی کـنـد بــیـگـانـگـان را آسـمـان از هـم جـدا |
لـفـظ و مـعـنـی را بـه تـیغ از یکـدگـر نـتـوان بـریـد | کیست صائب تـا کند جـانان و جان از هم جدا؟ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج