در خود نمی بـینم که من بـی او تـوانم ساختـنیـادل تـوانـم یـک زمـان از کـار او پــرداخـتــنمـن کـوی او را بـنـده ام کـورا مـیـسـر مـیـشـودبـر خـاک غلطی…
در خود نمی بـینم که من بـی او تـوانم ساختـن | یـادل تـوانـم یـک زمـان از کـار او پــرداخـتــن |
مـن کـوی او را بـنـده ام کـورا مـیـسـر مـیـشـود | بـر خـاک غلطیدن سری در پـای او انداختـن |
چون شمع هجران دیده ای باید که تا او را رسد | با خنده گریان زیستن یا سوختن یا ساختن |
هرگز نبـاید خواب خوش در چشم من تـا ناگهان | خیل خیالش صف زنان نارد بـرویش تـاخـتـن |
در حـسـرتـم تـا یکـزمان بـاشـدکـه روزی گـرددم | کز دور چندان بـینمش کورا تـوان بـشناختـن |
هر دم عـبـید از خـوی او بـاید شـکـایت کـم کنم | عـادت نـدارد یـار مـا بـیـچـارگـان بــنـواخـتـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج