آنچه ز تست حال من گفت نمی توانمشچون تو بمن نمی رسی من بـتو چون رسانمشهر نفسـم فـراق تـو وعـده بـمحـنتـی کندهرچـه بـمـن رسـد ز تـو دولـت خـویش دانمـشزه…
آنچه ز تست حال من گفت نمی توانمش | چون تو بمن نمی رسی من بـتو چون رسانمش |
هر نفسـم فـراق تـو وعـده بـمحـنتـی کند | هرچـه بـمـن رسـد ز تـو دولـت خـویش دانمـش |
زهرم اگر دهی خورم چـون شکر وز غیرتـو | گـرشـکـری رسـد بـمن همـچـو مگـس بـرانمش |
زخـم گـر از تـو آیدم مـرهم روح سـازمـش | رنج چـو از تـو بـاشـدم راحـت خـویش خـوانمش |
ملکـم اگـر جـهان بـود تـرک کـنم بـرای تـو | اســبــم اگــر فــلـک بــود در پــی تــو دوانـمـش |
تـیر کـه از کـمان تـو در طـرفـی روان شـود | بــرکـنـم از نـشــانـه و در دل خــود نـشــانـمـش |
مـرد طـبـیـب را خـبـر از تـپـش جـگـر دهـد | خون دلی که همچو اشک از مژه می چکانمش |
دل بــتــو داذه ام ولــی بــاز دریــن تــرددم | تـا بـتـو چـون گـذارمش یا ز تـو چـون سـتـانمش |
سـیـف اگـر ز بــهـر تـو مـال فـدا کـنـد مـرا | دسـت بـجـان نمی رسـد تـا بـتـو بـرفـشـانمـش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج