فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٧٩٧: بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم

بــده آن بــاده دوشـیـن کـه مـن از نـوش تـو مـسـتـمبــده ای حــاتــم عـالـم قـدح زفـت بــه دســتــمز مـن ای ســاقــی مــردان نـفــســی روی مـگــرداندل…

بــده آن بــاده دوشـیـن کـه مـن از نـوش تـو مـسـتـمبــده ای حــاتــم عـالـم قـدح زفـت بــه دســتــم
ز مـن ای ســاقــی مــردان نـفــســی روی مـگــرداندل من مشـکن اگر نه قدح و شیشه شکسـتـم
قـدحــی بــود بــه دسـتــم بــفـکـنـدم بــشـکـسـتــمکف صد پـای بـرهنه من از آن شیشه بـخـستـم
تو بـدان شیشه پـرستی که ز شیشه است شرابـتمی من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پـرستم
بـکـش ای دل مـی جـانـی و بـخـسـب ایـمـن و فـارغکـه سـر غـصـه بــریـدم ز غـم و غـصـه بـرسـتـم
دل مـن رفـت بــه بــالـا تــن مـن رفـت بــه پــسـتــیمـن بـیچـاره کـجـایم نـه بـه بـالـا نـه بـه پـسـتـم
چـه خـوش آویخـتـه سـیبـم کـه ز سـنگـت نشـکـیبـمز بـلی چـون بـشـکـیبـم من اگر مسـت السـتـم
تو ز من پرس که این عشق چه گنج است و چه داردتـو مـرا نیز از او پـرس کـه گـوید چـه کـسـسـتـم
بــه لـب جــوی چـه گـردی بــجـه از جـوی چـو مـردیبـجه از جـوی و مرا جو که من از جوی بـجـستـم
فـــلئن قـــمـــت اقـــمـــنـــا و لئن رحـــت رحـــلـــنـــاچو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم
مـنم آن مـسـت دهلـزن کـه شـدم مـسـت بـه میداندهل خـویش چـو پـرچـم بـه سـر نـیزه بـبـسـتـم
چـه خـوش و بـیخود شاهی هله خـاموش چـو ماهیچو ز هستی بـرهیدم چه کشی بـاز بـه هستم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج