هـر کـی از حـلـقـه مـا جــای دگـر بــگـریـزدهمچـنان بـاشـد کز سـمع و بـصر بـگریزدزان خورد خون جـگر عاشق زیرا شیر استشـیردل کـی بـود آن کـو ز جـگـر بـگ…
هـر کـی از حـلـقـه مـا جــای دگـر بــگـریـزد | همچـنان بـاشـد کز سـمع و بـصر بـگریزد |
زان خورد خون جـگر عاشق زیرا شیر است | شـیردل کـی بـود آن کـو ز جـگـر بـگـریزد |
دل چـو طـوطـی بــود و جــور دلـارام شـکـر | طـوطـیی دید کسـی کو ز شـکـر بـگریزد |
پـشـه بـاشـد کـه بـه هر بـاد مخـالـف بـرود | دزد شـب بــاشـد کـز نـور قـمـر بــگـریـزد |
هر سـری را کـه خـدا خـیره و کـالـیوه کـنـد | صـدر جـنـت بـهلـد سـوی سـقـر بـگـریزد |
و آنک واقف بود از مرگ سوی مرگ گریخت | سـوی مـلـک ابــد و تـاج و کـمـر بـگـریـزد |
چـون قضا گفت فلانی بـه سفر خواهد مرد | آن کس از بـیم اجـل سوی سـفر بـگریزد |
بـس کـن و صـید مکن آنک نیرزد بـه شـکـار | که خیال شب و شب هم ز سحر بگریزد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج