اسـیر عـشـق تـو دلتـنگ از الم نشـودحـجـاب خـنده این کـبـک کوه غـم نشـودکجـا بـه درهم ودینار می شـود معموربه درد وداغ تو هر دل که محتشم نشودز حـرف مردم…
اسـیر عـشـق تـو دلتـنگ از الم نشـود | حـجـاب خـنده این کـبـک کوه غـم نشـود |
کجـا بـه درهم ودینار می شـود معمور | به درد وداغ تو هر دل که محتشم نشود |
ز حـرف مردم عالم کشیده دار انگشت | که زود عـمر تـو کـوتـاه چـون قـلم نشـود |
کـراسـت زهره تـواند بـه گـرد ما گردید | اگــر کــبـــوتــر مــا دور از حــرم نــشــود |
بــه زیـر بــار سـتــم روزگـار خـم سـازد | ز بـار طاعت حـق قامتـی که خـم نشـود |
بـه سـنگ کـم نکند التـفـات مرد تـمام | خـداپـرسـت مـقـید بـه یک صـنم نـشـود |
که رو نهاد به هستی که از پشیمانی | نفس گسـسـتـه بـه معموره عدم نشـود |
ز انـقـلـاب تـوان بـرد جـان بـه همـواری | کــه آب آیـنـه هـرگــز زیـاد وکــم نـشــود |
شـود ز گـردگنه پـاک سـینه ای صـائب | که غـافل از نفـس پـاک صـبـحـدم نشـود |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج