گوئی آن یار که هر دو ز غمش خسته تریمبـا خـبـر نیسـت کـه مـادر غـم او بـی خـبـریماز خـیال سـر زلفش سـر ما پـرسـود اسـتایـن خــیـالـســت کـه مـا از ســر…
گوئی آن یار که هر دو ز غمش خسته تریم | بـا خـبـر نیسـت کـه مـادر غـم او بـی خـبـریم |
از خـیال سـر زلفش سـر ما پـرسـود اسـت | ایـن خــیـالـســت کـه مـا از ســر او درگـذریـم |
بــا قــد و زلـف درازش نـظــری مـی بــازیـم | تــا نـگــویـنـد کــه مــا مـردم کــوتــه نـظــریـم |
دل فـکـنده اسـت در این آتـش سـودا مـا را | وه که از دست دل خویش چـه خونین جـگریم |
عـشـق رنجـیسـت کـه تـدبـیر نمـیدانیمـش | وصل گنجیست که ما ره به سرش می نبریم |
جـان ما وعـده وصـلـسـت نه این روح مجـاز | تـو مـپــنـدار کـه مـا زنـده بــدیـن مـخـتـصـریـم |
آه و فـریـاد کـه از دسـت بــشـد کـار عـبـیـد | یـار آن نـیسـت کـه گـوید غـم کـارش بـخـوریم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج