فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٧٧٩: همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد

همـه خـفـتـند و مـن دلـشـده را خـواب نـبـردهمه شـب دیده من بـر فـلک اسـتـاره شـمردخـوابـم از دیـده چـنـان رفـت کـه هـرگـز نـایـدخـواب مـن زهـر فـراق ت…

همـه خـفـتـند و مـن دلـشـده را خـواب نـبـردهمه شـب دیده من بـر فـلک اسـتـاره شـمرد
خـوابـم از دیـده چـنـان رفـت کـه هـرگـز نـایـدخـواب مـن زهـر فـراق تـو بــنـوشـیـد و بــمـرد
چــه شــود گــر ز مــلــاقــات دوایـی ســازیخسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد
نـه بـه یـک بـار نـشـایـد در احـسـان بـسـتـنصـافـی ار مـی ندهی کـم ز یکـی جـرعـه درد
همه انواع خوشی حق بـه یکی حـجـره نهادهیچ کس بـی تـو در آن حجـره ره راست نبـرد
گـر شـدم خـاک ره عـشـق مـرا خـرد مـبـیـنآنـک کـوبــد در وصـل تــو کـجــا بــاشــد خــرد
آســتــیـنــم ز گــهــرهــای نــهــانــی پــر دارآسـتـینی که بـسی اشک از این دیده سـتـرد
شحـنه عشق چـو افشرد کسی را شب تـارماهت اندر بـر سـیمینش بـه رحـمت بـفشـرد
دل آواره اگــــــر از کــــــرمـــــت بــــــازآیـــــدقـصـه شـب بــود و قـرص مـه و اشـتــر و کـرد
ایــن جـــمــادات ز آغـــاز نــه آبـــی بـــودنــدسـرد سیرسـت جـهان آمد و یک یک بـفسـرد
خون ما در تن ما آب حیاتست و خوش استچـون بــرون آیـد از جـای بــبــیـنـش هـمـه ارد
مفسـران آب سـخـن را و از آن چـشـمه میارتا وی اطلس بود آن سوی و در این جانب بـرد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج