امروز مرا چـه شد چـه دانمامـروز مـن از ســبــک دلــانـمدر دیده عـقـل بـس مـکـینمدر دیـده عـشـق بـی مـکـانـمافـسـوس که سـاکن زمینمانــصــاف کــه صــارم…
امروز مرا چـه شد چـه دانم | امـروز مـن از ســبــک دلــانـم |
در دیده عـقـل بـس مـکـینم | در دیـده عـشـق بـی مـکـانـم |
افـسـوس که سـاکن زمینم | انــصــاف کــه صــارم زمــانــم |
این طـرفه که بـا تـن زمینی | بـر پـشـت فـلـک همـی دوانم |
آن بــار کـه چـرخ بــرنـتــابــد | از قـوت عـشـق می کـشـانم |
از سـینه خـویش آتـشش را | تـا سـینه سـنگ مـی رسـانم |
از لـذت و از صـفـای قـنـدش | پرشهد شده ست این دهانم |
از مشکل شمس حق تبریز | مـن نـکـتـه مـشـکـل جـهـانـم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج