شاد شد جـانم که چـشمت وعده احـسـان نهادساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهادچـون حـدیث بـی دلـان بـشـنید جـان خـوشـدلمجـان بـداد و این سخـن را در میان…
شاد شد جـانم که چـشمت وعده احـسـان نهاد | ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد |
چـون حـدیث بـی دلـان بـشـنید جـان خـوشـدلم | جـان بـداد و این سخـن را در میان جـان نهاد |
بــرج بـرج و خـانـه خـانـه جـویـم آن خـورشـیـد را | کـو کـلـید خـانـه از همـسـایگـان پـنـهان نهاد |
مشک گفتم زلف او را زین سخن بشکست زلف | هندوی زلفش شکسته رو بـه ترکستان نهاد |
مـن نـیـم سـلـطـان ولـیـکـن خـاک پـای او شـدم | خـاک پـای خـویشتـن را او لقب سلطان نهاد |
هـمـچـو گـربـه عـطـسـه شـیـری بــدم از ابــتـدا | بـس شـدم زیر و زبـر کـو گربـه در انبـان نهاد |
گــفــت ار تــو زاده شــیــری نــه ای گــربــه بــرآ | بـردر انـبـان شـیر در انـبـان درون نـتـوان نهاد |
مـن چــو انـبــان بــردریـدم گـفــت آن انـبــان مـرا | چون تویی را هر که گربـه دید او بـهتـان نهاد |
شـمـس تـبـریزیسـت تـابـان از ورای هفـت چـرخ | لـاجــرم تــاب نـوآیـیـن بــر چـهـارارکـان نـهـاد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج