ز دل نگشـت مرا آه سـینه تـاب بـلندنشد ز سوخـتـگی دود ازین کبـاب بـلنداگر چه خانه دل را به آب گریه رساندنـشـد غـبـاری ازین خـانـه خـراب بـلـنـدتـو سنگد…
ز دل نگشـت مرا آه سـینه تـاب بـلند | نشد ز سوخـتـگی دود ازین کبـاب بـلند |
اگر چه خانه دل را به آب گریه رساند | نـشـد غـبـاری ازین خـانـه خـراب بـلـنـد |
تـو سنگدل ندهی داد داد خـواهان را | وگـرنـه کـوه صـدا را دهـد جــواب بــلـنـد |
حـجـاب مـانـع آوازه اسـت خـوبــان را | صـدا نـمـی شـود از سـیر آفـتـاب بـلـنـد |
ز پیچ وتاب بـه پـابـوس یار زلف رسید | اگر چـه رشـتـه نگردد ز پـیچ وتـاب بـلند |
چـو ماه نو بـه نگاهی ز دور خرسندم | که کوته است مرا دست وآن رکاب بلند |
بــه بــاد زودرودسـرهـواپــرســتــان را | که یک دم است کله گوشه حبـاب بـلند |
کنند چون دل خودبـلبـلان ز ناله تهی | بـه گلشـنی کـه نگـردد صـدای آن بـلند |
خـزف گهر نشود از قبـول بـی بـصران | نمی شودسخن پـست از انتـخاب بـلند |
بــه آه گـرد کــدورت نـخــیـزد از دلـهـا | خـط غـبــار نـمـی گـردد از کـتـاب بـلـنـد |
کند چو تاک به نخل بـلند دست انداز | دمـاغ هر کـه شـداز نشأه شـراب بـلـند |
مده بـه خـلوت خـاطر ره خـطا صـائب | کـه نـام گـردد از انـدیشـه صـواب بـلـنـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج