بـپـوش چـشـم ز وضـع جـهان و عشـرت کنبــبــنـد در بــه رخ کــایـنـات و وحــدت کــننه ای شـریفتـر از کعـبـه، ای لبـاس پـرسـتبه جامه ای که به سالی رسد قن…
بـپـوش چـشـم ز وضـع جـهان و عشـرت کن | بــبــنـد در بــه رخ کــایـنـات و وحــدت کــن |
نه ای شـریفتـر از کعـبـه، ای لبـاس پـرسـت | به جامه ای که به سالی رسد قناعت کن |
چـه گل در آب بـه تـعـمیر کـعـبـه می گیری؟ | خــراب گـشـتــه دلـی را بــرو عـمـارت کـن |
ز اشــک و چــهـره تــرا داده انـد آب و زمـیـن | بــرای تــوشــه فــردای خــود زراعــت کـن |
چـو آفـتــاب بــه قـرصـی اگـر رسـد دسـتــت | ز گـرد خـوان فـلـک، ذره ذره قـسـمـت کـن |
دمادم است که طبل رحیل ساز شده است | بــه هـر تـپــیـدن دل فـکـر کـار رحـلـت کـن |
لـبـاس عـافـیتـی بـه ز خـاکـسـاری نـیسـت | بـه این لبـاس سـبـک از جـهان قناعـت کن |
چـو سـرو و بـید بـه بـرگ از چـمن مشو قانع | مـگـر بـه مـیوه تـوانـی رسـیـد، غـیرت کـن |
فـریـب شـهـرت کـاذب مـخـور چـو بـی دردان | بــه جـای تـربــت مـجـنـون مـرا زیـارت کـن |
نمـک بـه دیده مـن شـورفـکـر ریخـتـه اسـت | تـرا که درد سخـن نیست خواب راحـت کن |
حــریـف سـنـگ حــادث نـمـی شـوی صـائب | درآ بـه عـالـم بـی حـاصـلـی، فـراغـت کـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج