بــیـا کــامــروز بــیـرون از جــهـانـمبــیـا کـامـروز مـن از خـود نـهـانـمگـرفـتـم دشـنـه ای وز خـود بـریدمنــه آن خـــود نــه آن دیــگـــرانــمغـلـط…
بــیـا کــامــروز بــیـرون از جــهـانـم | بــیـا کـامـروز مـن از خـود نـهـانـم |
گـرفـتـم دشـنـه ای وز خـود بـریدم | نــه آن خـــود نــه آن دیــگـــرانــم |
غـلـط کـردم نـبــریـدم مـن از خــود | که این تـدبـیر بـی من کـرد جـانم |
ندانم کآتش دل بر چه سان است | که دیگر شـکل می سـوزد زبـانم |
بـه صد صورت بـدیدم خـویشتـن را | بـه هر صورت همی گفتم من آنم |
همی گـفـتـم مرا صـد صـورت آمـد | و یا صـورت نیم مـن بـی نـشـانم |
که صورت های دل چـون میهمانند | که می آیند و من چون خانه بانم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج