خـمـار سـوخـت مـرا سـاقـیـا شـراب رسـانمرا بـه چـشـمه حـیوان ازین سـراب رسـانگـرت هواسـت کـه سـیراب از محـیط شـویبه کام تشنه لبان فیض چون سحاب رسانرسـ…
خـمـار سـوخـت مـرا سـاقـیـا شـراب رسـان | مرا بـه چـشـمه حـیوان ازین سـراب رسـان |
گـرت هواسـت کـه سـیراب از محـیط شـوی | به کام تشنه لبان فیض چون سحاب رسان |
رسـیـد رشـتـه بـه گـوهـر ز پـیـچ و تـاب زدن | تـو نیز رشتـه جـان را بـه پـیچ و تـاب رسـان |
مشـو ز حـال دلـم غـافـل از سـیه مـسـتـی | نفس گداخـتـه خـود را بـه این کبـاب رسـان |
مـگـیر پـای خـود از رنگ و بـوی گـل بـه حـنا | بـکـوش و شـبـنم خـود را بـه آفـتـاب رسـان |
دل ســیـاه مــنــور شــود ز چــشــمــه نــور | کـتـان هسـتـی خـود را بـه ماهتـاب رسـان |
ز زهـد خـشـک نـهـال حـیات خـشـک شـود | بـیـا بــه مـیـکـده و ریـشـه را بــه آب رسـان |
مشـو بـه آب و عـلف چـون غـزال چـین قانع | دم فـسـرده خـود را بـه مـشـک ناب رسـان |
بـه خـنده صـرف مـکـن عـمـر را ز بـی دردی | چـو کبـک سینه بـه سر پـنجـه عقاب رسان |
اگـر چـه نـیـسـت عـمـارت پـذیـر کـلـبــه مـا | ز راه لـطـف تـو گـردی بـه این خـراب رسـان |
چـو خم بـه اهل طلب درد و صاف بـا هم ده | بـه هر کـه لب نگـشـاید شـراب ناب رسـان |
به دست خشک مدار از گرهگشایی دست | چـو شانه دست بـه آن زلف نیمتـاب رسـان |
رســانـد خــانـه مـغــز مــرا بــه آب، خــمــار | پــیـالـه ای بــه مـن خـانـمـان خـراب رسـان |
اگــر بــه کــوی خــرابــات مــی روی صــائب | ز دور سـجــده مـا را بــه آن جــنـاب رســان |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج