فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٧٠١: چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون

چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرونز آستـین بـحـر کند پـنجـه مرجـان بـیرونبـر لـب سـاغـر ازان بـوسـه سـیـراب زنـنـدکه نیارد سخن از مجلس مستـان بـیرونهر…

چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرونز آستـین بـحـر کند پـنجـه مرجـان بـیرون
بـر لـب سـاغـر ازان بـوسـه سـیـراب زنـنـدکه نیارد سخن از مجلس مستـان بـیرون
هر کجا رفت همان چشم بـه دنبـالش بـودسـرمه زان روز که آمد ز صـفـاهان بـیرون
خــاک غـربــت بــود آیـیـنـه اربــاب سـخــنطوطی آن بـه که رود از شکرستان بیرون
گل شـرم اسـت، کـه هر فـصـل بـهاران آیدلاله افکنده سـر از خـاک شـهیدان بـیرون
چشم زنجـیر غریبـانه چـرا خون نگریست؟یوسف آن روز که می رفت ز زندان بیرون
(کــاروان خــط اگــر بــنــده نـوازی نــکــنــدکه دل ما کشـد از چـاه زنخـدان بـیرون؟)
(بـه جـز از مـن کـه تـردد نکـنم از پـی رزقنیست شیری که نیاید ز نیستان بـیرون)
بــه درشـتـی نـتـوان بــرد ز دل غـم صـائبنـتـوان کـرد ز دل خـار بــه پـیـکـان بـیـرون

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج