چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرونز آستـین بـحـر کند پـنجـه مرجـان بـیرونبـر لـب سـاغـر ازان بـوسـه سـیـراب زنـنـدکه نیارد سخن از مجلس مستـان بـیرونهر…
چون دهد چشم ترم اشک به دامان بیرون | ز آستـین بـحـر کند پـنجـه مرجـان بـیرون |
بـر لـب سـاغـر ازان بـوسـه سـیـراب زنـنـد | که نیارد سخن از مجلس مستـان بـیرون |
هر کجا رفت همان چشم بـه دنبـالش بـود | سـرمه زان روز که آمد ز صـفـاهان بـیرون |
خــاک غـربــت بــود آیـیـنـه اربــاب سـخــن | طوطی آن بـه که رود از شکرستان بیرون |
گل شـرم اسـت، کـه هر فـصـل بـهاران آید | لاله افکنده سـر از خـاک شـهیدان بـیرون |
چشم زنجـیر غریبـانه چـرا خون نگریست؟ | یوسف آن روز که می رفت ز زندان بیرون |
(کــاروان خــط اگــر بــنــده نـوازی نــکــنــد | که دل ما کشـد از چـاه زنخـدان بـیرون؟) |
(بـه جـز از مـن کـه تـردد نکـنم از پـی رزق | نیست شیری که نیاید ز نیستان بـیرون) |
بــه درشـتـی نـتـوان بــرد ز دل غـم صـائب | نـتـوان کـرد ز دل خـار بــه پـیـکـان بـیـرون |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج