در آغـاز مـحـبـت خـاطـر عـاشـق غـمـیـن بـاشـدکـه تـا در جـوش بــاشـد دردمـی بـالـانـشـیـن بـاشـدتـرا کامروز دستی هست بـگشا عقده ای از دلکـه دســت مـا …
در آغـاز مـحـبـت خـاطـر عـاشـق غـمـیـن بـاشـد | کـه تـا در جـوش بــاشـد دردمـی بـالـانـشـیـن بـاشـد |
تـرا کامروز دستی هست بـگشا عقده ای از دل | کـه دســت مـا زکـوتــاهـی گـره در آســتــیـن بــاشـد |
سلامت گر طمع داری به دشت ساده لوحی رو | کـه ســنـگ و چــاه دایـم پــیـش راه دوربــیـن بــاشـد |
نبـیند رنج غـربـت هر کـه دارد وسـعـت مـشـرب | زخـلق خـوش همیشـه نافه در صـحـرای چـین بـاشـد |
بـه چـندین نامه دادی وعـده و آخـر بـه پـیغـامی | نکـردی یاد مـشـتـاقـان، چـنین بـاشـد، چـنین بـاشـد! |
اسـیر عـشـق در فـردوس روز خـوش نمـی بـیند | همیشه خون خورد صیدی که شیرش در کمین باشد |
درین بستان به کم خوردن بـرآور خویش را صائب | کـه چـون زنـبــور دایـم خـانـه ات پــرانـگـبــیـن بــاشـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج