اشـک خـونین نـه ز هر آب و گـل آید بـیرونایـن گـل از دامـن صـحـرای دل آیـد بــیـرونسـالها غـوطـه بـه خـوناب جـگر بـاید خـوردتــا ز دل یـک نـفـس مـعــتـ…
اشـک خـونین نـه ز هر آب و گـل آید بـیرون | ایـن گـل از دامـن صـحـرای دل آیـد بــیـرون |
سـالها غـوطـه بـه خـوناب جـگر بـاید خـورد | تــا ز دل یـک نـفـس مـعــتــدل آیـد بــیـرون |
می رود منفعل از مجلس مستان خورشید | هـر کـه نـاخـوانـده درآیـد خـجـل آیـد بـیرون |
نیسـت ممکـن که ز همصـحـبـتـی آب روان | ســرو را پــای اقــامــت ز گــل آیـد بــیـرون |
شیشه چرخ بـه جان سختی خود می نازد | چـه تـماشاست که آن سنگدل آید بـیرون! |
پــرده داغ دریـدن گـل بــی ظـرفـیـهـاســت | لـالـه از تــربــت مـا مـنـفــعــل آیـد بــیـرون |
چـه کـند آتـش دوزخ بـه جـگر سـوخـتـه ای | کـه ز دیـوان قــیـامـت خــجــل آیـد بــیـرون |
تن پـرستـان همه مشغول تـماشای خودند | تـا که از خـود بـه تـماشـای دل آید بـیرون؟ |
بــگـذر از دردســر سـوزن عـیـسـی صـائب | غم نه خاری است که از پای دل آید بیرون |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج