فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٦٨: چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را

چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستـش رابـه شست عشق دست آورد جان بـت پرستش رابـه گوش دل بـگفت اقبـال رست آن جـان بـه عشق مابـکرد این دل هزاران جـان نثـار…

چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستـش رابـه شست عشق دست آورد جان بـت پرستش را
بـه گوش دل بـگفت اقبـال رست آن جـان بـه عشق مابـکرد این دل هزاران جـان نثـار آن گفت رسـتـش را
ز غـیـرت چـونـک جـان افـتـاد گـفـت اقـبـال هـم نـجـهـدنشستست این دل و جانم همی پاید نجستش را
چو اندر نیستی هستست و در هستی نبـاشد هستبـیـامـد آتـشـی در جـان بــسـوزانـیـد هـسـتـش را
بـرات عـمـر جـان اقـبـال چـون بـرخـواند پـنـجـه شـصـتتـراشـیـد و ابــد بـنـوشـت بـر طـومـار شـصـتـش را
خــدیـو روح شــمـس الـدیـن کـه از بــســیـاری رفـعـتنـدانـد جـبــرئیـل وحـی خـود جـای نـشـسـتـش را
چـو جـامش دید این عـقلم چـو قرابـه شـد اشـکسـتـهدرستی های بـی پایان بـبـخشید آن شکستش را
چو عشقش دید جانم را به بالای یست از این هستیبــلــنــدی داد از اقــبـــال او بـــالــا و پــســتــش را
اگــر چــه شــیـرگــیـری تــو دلــا مـی تــرس از آن آهـوکـه شـیـرانـنـد بـیـچـاره مـر آن آهـوی مـسـتـش را
چــو از تـــیــغ حــیــات انــگــیــز زد مــر مــرگ را گــردنفـروآمـد ز اسـپ اقـبـال و می بـوسـید دسـتـش را
در آن روزی کــه در عــالــم الــســت آمــد نــدا از حــقبــده تــبــریـز از اول بــلــی گــویــان الــســتــش را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج