به صورت یار من چون خشمگین شددلم گفت اه مگر بـا من بـه کین شدبــه صـد وادی فـرورفـتــم بــه ســوداکه چه چـاره که چـاره گر چـنین شدبـه سـوی آسـمـان رفـت…
به صورت یار من چون خشمگین شد | دلم گفت اه مگر بـا من بـه کین شد |
بــه صـد وادی فـرورفـتــم بــه ســودا | که چه چـاره که چـاره گر چـنین شد |
بـه سـوی آسـمـان رفـتـم چـو دیـوان | از ایـن درد آسـمـان مـن زمـیـن شـد |
مــرا گــفــتــنــد راه راســت بــرگــیــر | چـه ره گـیـرم کـه یـار راسـتـین شـد |
مــرا هــم راه و هـمــراهــســت یـارم | کــه روی او مـرا ایـمـان و دیـن شــد |
به زیر گلبـنش هر کس که بـنشست | سعادت با نشستش همنشین شد |
در این گـفـتـارم آن معـنی طـلـب کـن | نفس های خـوشـم او را کمین شـد |
ازیـرا اســم هـا عـیـن مـسـمـاســت | ز عـیـن اســم آدم عـیـن بــیـن شـد |
اگـر خـواهی کـه عـین جـمع بـاشـی | همین شد چـاره و درمان همین شد |
مـخـوان این گـنج نامه دیگـر ای جـان | که این گنج از پـی حکمت دفین شد |
بــه کـهـگـل چـون بــپـوشـم آفـتـابـی | جــهـانـی کـی درون آســتــیـن شـد |
اگــر تــو زیــن مــلــولــی وای بــر تــو | کـه تـو پـیـرار مـردی این یـقـین شـد |
زره بــر آب مــی دان ایـن ســخــن را | همان آبـسـت الا شـکـل چـین شـد |
ز خـود محـجـوبـشـان کردم بـه گفتـن | بـه پـیش حاسدان واجـب چنین شد |
خـمش بـاشـم لـب از گـفـتـن بـبـندم | که مشتی بـیس بـا پـیری قرین شد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج