سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدنروح را گـرم کـنـد خـنده بـه دل دزدیدنخـاطر جـمع و پـریشان نظری هیهات استشانه زلف حواس است پریشان دیدندیدن بـحـر بـه پ…
سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن | روح را گـرم کـنـد خـنده بـه دل دزدیدن |
خـاطر جـمع و پـریشان نظری هیهات است | شانه زلف حواس است پریشان دیدن |
دیدن بـحـر بـه پـوشیدن چـشمی بـندسـت | چـشم هر چـند ز دریا نتـوان پـوشیدن |
رزق هـر چـنـد کـه چـون سـیل بـهـاران آیـد | آســیـا را نـشــود ســنـگ ره نـالـیـدن |
پـوسـت پـوشـیده بـه جـولانگه لیلی رفـتـم | در ره عـشـق ز مجـنون نتـوان لنگـیدن |
صائب از پـیچ و خـم زلف سـخـن مویی شد | اینـقـدر نیز نـبـاید بـه سـخـن پـیچـیدن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج