چو شب شد جملگان در خواب رفتندهمـه چـون مـاهیان در آب رفـتـنـددو چــشـم عـاشــقـان بــیـدار تــا روزهمه شب سوی آن محراب رفتـندچـو ایـشـان را حـریف از ا…
چو شب شد جملگان در خواب رفتند | همـه چـون مـاهیان در آب رفـتـنـد |
دو چــشـم عـاشــقـان بــیـدار تــا روز | همه شب سوی آن محراب رفتـند |
چـو ایـشـان را حـریف از انـدرونـسـت | چـه غـم دارند اگر اصـحـاب رفـتـند |
هـمـه در غـصـه و در تــاب و عـشـاق | بــه ســوی طـره پــرتــاب رفـتــنـد |
هـمـه انـدر غـم اســبــاب و ایـشــان | قـلـنـداروار بــی اســبــاب رفـتــنـد |
کـی یـابـد گـرد ایشـان را کـه ایشـان | چو برق و باد سخت اشتاب رفتند |
تـو چـون دلوی بـر بـن دولاب می گرد | کـه ایشـان بـرتـر از دولـاب رفـتـنـد |
بـبـیـن آن هـا کـه بـنـد سـیـم بـودنـد | درون خـاک چـون سـیمـاب رفـتـند |
بـبـین آن ها کـه سـیمـین بـر گـزیدند | بـه روی سـرخ چـون عـناب رفـتـند |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج