جـانم بـه فـدا بـادا آن را که نمی گویمآن روز ســیــه بـــادا کــو را بــنــمــی جــویــمیک بـاره شـوم رسـوا در شهر اگر فردامـــن بـــر در دل بـــاشـــ…
جـانم بـه فـدا بـادا آن را که نمی گویم | آن روز ســیــه بـــادا کــو را بــنــمــی جــویــم |
یک بـاره شـوم رسـوا در شهر اگر فردا | مـــن بـــر در دل بـــاشـــم او آیـــد در کـــویــم |
گفـتـم صـنم مه رو گه گاه مرا می جـو | کـز درد بـه خـون دل رخـسـاره هـمـی شـویـم |
گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو | یـا رب کـه چـنـین بـهـتـان مـی گـویـد در رویـم |
یک روز غـزل گـویان والله سـپـارم جـان | زیرا که چو مو شد جان از بس که همی مویم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج