بـیـا ای زیـرک و بـر گـول مـی خـنـدبـیـا ای راه دان بـر غـول مـی خـنـدچـو در سـلطـان بـی علت رسـیدیهلـا بـر عـلـت و مـعـلـول مـی خـنداگر بـر نفس نحـسـ…
بـیـا ای زیـرک و بـر گـول مـی خـنـد | بـیـا ای راه دان بـر غـول مـی خـنـد |
چـو در سـلطـان بـی علت رسـیدی | هلـا بـر عـلـت و مـعـلـول مـی خـند |
اگر بـر نفس نحـسـی دیو شد چـیر | بـرو بـر خـاذل و مـخـذول مـی خـند |
چــو مـرده مـرده ای را کـرد مـعـزول | تو خوش بر عازل و معزول می خند |
مـثــال مـحــتــلــم پــنـدار عــزلــش | تـو هم بـر فاعل و مفعول می خـند |
یکـی در خـواب حـاصـل کـرد ملکـی | بـرو بـر حـاصل و محـصول می خـند |
سؤالـی گـفـت کـوری پــیـش کـری | دلـا بـر سـائل و مـسئول مـی خـند |
وگـر گـویـد فـروشــســتــم فـلـان را | هلا بـر غاسـل و مغسول می خـند |
چو نقدت دست داد از نقل بس کن | خـمش بـر ناقـل و منقول می خـند |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج