فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٦٥: این عشق جمله عاقل و بیدار می کشد

این عشـق جـمله عاقل و بـیدار می کشـدبـی تـیغ می بـرد سـر و بـی دار می کشـدمهمـان او شـدیم کـه مهمـان همی خـوردیـار کـســی شـدیـم کـه او یـار مـی کـشـد…

این عشـق جـمله عاقل و بـیدار می کشـدبـی تـیغ می بـرد سـر و بـی دار می کشـد
مهمـان او شـدیم کـه مهمـان همی خـوردیـار کـســی شـدیـم کـه او یـار مـی کـشـد
چـون یوسـفـی بـدید چـو گرگان همی دردچـون مؤمـنـی بـدیـد چـو کـفـار مـی کـشـد
مــا دل نــهــاده ایــم کــه دلــداریـی کــنــدیا گر کشد بـه رحـم و بـه هنجـار می کشد
نی نی که کشته را دم او جان همی دهدگر چـه بـه غمزه عاشق بـسـیار می کشـد
هل تـا کشد تـو را نه که آب حـیات اوسـتتلخی مکن که دوست عسل وار می کشد
هـمـت بــلـنـد دار کـه آن عـشـق هـمـتـیشــاهـان بــرگــزیـده و احــرار مــی کــشــد
مـا چـون شـبـیـم ظـل زمـیـن و وی آفـتـابشـب را بـه تـیغ صـبـح گـهـردار مـی کـشـد
زنـگـی شــب بــبــرد چــو طــرار عــقـل مـاشــحــنـه صـبــوح آمـد و طـرار مـی کـشــد
شب شرق تـا بـه غرب گرفتـه سـپـاه زنگرومـی روزشـان بــه یـکـی بــار مـی کـشـد
حاصل مرا چو بـلبـل مستـی ز گلشنیستچـون بــلـبــلـم جــدایـی گـلـزار مـی کـشـد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج