ز ابـر آن روز آید روشـنی بـخـش جـهان بـیرونکـه آیـد از نـقـاب شـرم روی دلـســتــان بــیـرونز جیب غنچه بـیرون آورد گل دست گستاخیچو از گلشن رود آن شاخ گ…
ز ابـر آن روز آید روشـنی بـخـش جـهان بـیرون | کـه آیـد از نـقـاب شـرم روی دلـســتــان بــیـرون |
ز جیب غنچه بـیرون آورد گل دست گستاخی | چو از گلشن رود آن شاخ گل دامن کشان بیرون |
اگـر از دوربــاش بــوسـتــان پــیـرا نـیـنـدیـشـد | سـر از یک طـوق بـا قمری کند سـرو روان بـیرون |
سخن کش خامه حـرف آفرین را می کند گویا | بـه پـای خـود نیاید هیچ مغز از استـخـوان بـیرون |
ره بـاریک سـوزن رشـتـه ها را بـی گره سـازد | سـخـن سنجـیده می آید ازان تـنگ دهان بـیرون |
مجـو بـا قامت خـم لنگر از عمر سبـک جـولان | که اسـتـادن ندارد تـیر چـون رفت از کمان بـیرون |
مرا بگذار خامش گر ز حرف راست می رنجی | که شمع راسـت را می آید آتـش از دهان بـیرون |
ز روی شرمگینان بـلبـل حیران چـه گل چـیند؟ | که بـا دست تهی گلچین رود زین گلستان بیرون |
سـبـکروحـان نمی سـازند صـائب بـا گرانبـاران | کـه مـی آیـد نـسـیـم پـیـرهـن از کـاروان بــیـرون |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج