مـنـه زنـهـار ای غـافـل ز حــد خــود قـدم بــیـرونکه ریزد خون خود صیدی که آید از حـرم بـیرونچه کشتی ها که از آب گهر می گشت طوفانیعــقــیــق آبــدار او…
مـنـه زنـهـار ای غـافـل ز حــد خــود قـدم بــیـرون | که ریزد خون خود صیدی که آید از حـرم بـیرون |
چه کشتی ها که از آب گهر می گشت طوفانی | عــقــیــق آبــدار او اگــر مــی داد نــم بــیــرون |
تـو چـون در جـلـوه آیی از کـه می آید عـنانداری؟ | کـه دنـبـال تـو از بـتـخـانه مـی آید صـنم بـیرون |
مــجــو از بــی زبــانـان مــحــبــت نـالــه پــردازی | که اینجـا بـی صریر از خامه می آید رقم بـیرون |
زمین چـون آسـمـان در دیده ها می بـود زنگـاری | اگـر مـی داد چـون آیینه دلـها زنـگ غـم بـیرون |
نـدارد دانـه ای جـز خـوردن دل دام صـحـبــت هـا | منه تا ممکن است از گوشه عزلت قدم بـیرون |
مشـو غافل ز آه عـجـز بـا هر کس طـرف بـاشـی | که باشد فتح ازان جانب که آید این علم بیرون |
دل صـد چــاک را از آه چــون مـانـع تــوانـم شـد؟ | که می آید بـه قدر شق سیاهی از قلم بـیرون |
مـیسـر نـیسـت تـاب از زلـف بـردن لـالـه رویان را | کجـا از موی آتـش دیده آید پـیچ و خـم بـیرون؟ |
کـدامین بـی خـبـر زد بـر دل مجـروح من خـود را؟ | که می آیدنفس از سینه چون تیغ دودم بـیرون |
سـبـکدستـی که شوید گرد غم از دل نمی یابـم | مـگـر تـاک آورد از آسـتـیـن دسـت کـرم بـیـرون |
نگردد راسـت هر پـشـتـی که از منت دو تـا گردد | نـبـرد از مـاه نو صـائب نـشـاط عـید خـم بـیرون |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج