فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٦٤٥: ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم

ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردمبـرگشت سر از مستی تخلیط و خطا کردمآن ساقی بـایستـم چون دید که سرمستـمبــگـرفـت ســر دســتــم بــوسـیـد رخ زردمگفتـم…

ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردمبـرگشت سر از مستی تخلیط و خطا کردم
آن ساقی بـایستـم چون دید که سرمستـمبــگـرفـت ســر دســتــم بــوسـیـد رخ زردم
گفتـم که تـو سلطانی جانی و دو صد جانیتـو خـود نـمـکـسـتـانـی شـوری دگـر آوردم
از جـام می خـالص پـرعـربـده شـد مجـلـساز عـربـده کـی تـرسـم مـن عـربـده پـروردم
بـی او نکـنم عـشـرت گر تـشـنه و مخـمورمجـفـت نظـرش بـاشـم گر جـفتـم وگر فردم
مـن شـاخ تــرم امـا بــی بــاد کـجــا رقـصـممن سـایه آن سـروم بـی سـرو کـجـا گردم
نـــور دل ابــــر آمــــد آن مــــاه اگــــر ابــــرمشـاه همه مردان اسـت آن شـاه اگـر مردم
می رفت شه شیرین گفتم نفسی بـنشینای مـسـتـی هر جـزوم ای داروی هر دردم
خورشید حمل کی بـود ای گرمی تو بی حدای محو شده در تو هم گرمم و هم سردم
در کــاس تــو افــتــادم کـز بــاده تــو شــادمدر طـاس تـو افـتــادم چـون مـهـره آن نـردم
سـاکـن شـوم از گـفـتــن گـر اوم نـشـورانـدزیرا که سـوار اسـت او من در قدمش گردم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج