در کوی خـرابـات مرا عـشـق کشـان کردآن دلــبـــر عــیــار مــرا دیــد نــشــان کــردمــن در پــی آن دلــبــر عــیــار بــرفــتــماو روی خـود آن لحـظـه …
در کوی خـرابـات مرا عـشـق کشـان کرد | آن دلــبـــر عــیــار مــرا دیــد نــشــان کــرد |
مــن در پــی آن دلــبــر عــیــار بــرفــتــم | او روی خـود آن لحـظـه ز من بـاز نهان کـرد |
من در عـجـب افـتـادم از آن قـطـب یگانه | کز یک نظرش جمله وجودم همه جـان کرد |
ناگاه یک آهو بـه دو صـد رنگ عـیان شـد | کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد |
آن آهوی خوش ناف به تبریز روان گشت | بـغـداد جـهـان را بـه بـصـیرت هـمـدان کـرد |
آن کس که ورا کرد بـه تـقـلید سـجـودی | فـرخـنـده و بـگـزیـده و مـحـبـوب زمـان کـرد |
آن ها کـه بـگفـتـند که ما کـامل و فـردیم | سرگشتـه و سودایی و رسوای جهان کرد |
سـلـطـان عـرفـناک بـدش مـحـرم اسـرار | تــا ســر تــجــلـی ازل جــمـلـه بــیـان کـرد |
شمس الحق تبـریز چو بـگشاد پر عشق | جـبـریـل امـیـن را ز پـی خـویـش دوان کـرد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج