در حــلـقـه عـشــاق بــه نـاگـه خــبــر افـتــادکـز بـخـت یکـی مـاه رخـی خـوب درافـتـادچشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسنتــا قـصـه خـوبــان کـه بــنـ…
در حــلـقـه عـشــاق بــه نـاگـه خــبــر افـتــاد | کـز بـخـت یکـی مـاه رخـی خـوب درافـتـاد |
چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن | تــا قـصـه خـوبــان کـه بــنـامـنـد بــرافـتـاد |
بـس چشمه حیوان که از آن حسن بـجوشید | بس باده کز آن نادره در چشم و سر افتاد |
مـه بــا سـپــر و تـیـغ شـبــی حـمـلـه او دیـد | بـفـکند سـپـر را سـبـک و بـر سـپـر افـتـاد |
ما بـنده آن شـب کـه بـه لـشـکـرگـه وصـلش | در غـارت شـکـر همـه مـا را حـشـر افـتـاد |
خـونی بـک هجـران بـه هزیمت علم انداخـت | بـر لـشـکـر هـجـران دل مـا را ظـفـر افـتـاد |
گـفـتـنـد ز شـمـس الـحـق تـبـریز چـه دیدیت | گـفـتـیم کـز آن نور بـه مـا این نـظـر افـتـاد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج