چـو رعد و بـرق می خـندد ثـنا و حـمد می خـوانمچـو چــرخ صـاف پــرنـورم بــه گـرد مـاه گـردانـمزبـانم عـقـده ای دارد چـو موسـی من ز فـرعـونانز رشـک آنـک…
چـو رعد و بـرق می خـندد ثـنا و حـمد می خـوانم | چـو چــرخ صـاف پــرنـورم بــه گـرد مـاه گـردانـم |
زبـانم عـقـده ای دارد چـو موسـی من ز فـرعـونان | ز رشـک آنـک فـرعـونـی خـبـر یـابــد ز بـرهـانـم |
فـروبــنـدیـد دسـتــم را چــو دریـابــیـد هـسـتــم را | به لشکرگاه فرعونی که من جاسوس سلطانم |
نه جـاسـوسـم نه ناموسـم من از اسـرار قدوسـم | رها کن چـونک سـرمسـتـم که تـا لافی بـپـرانم |
ز بــاده بــاد مــی خــیـزد کــه بــاده بــاد انــگــیـزد | خـصوصا این چـنین بـاده که من از وی پـریشانم |
هـمـه زهـاد عـالـم را اگـر بــویـی رســد زیـن مـی | چـه ویرانی پـدید آید چـه گـویم مـن نـمـی دانم |
چه جای می که گر بویی از آن انفاس سرمستان | رسـد در سـنگ و در مـرمـر بـلـافـد کآب حـیوانم |
وجود من عزبـخانه ست و آن مستان در او جمعند | دلم حیران کز ایشانم عجـب یا خود من ایشانم |
اگـر مـن جـنـس ایـشـانـم وگـر مـن غـیـر ایشـانـم | نمی دانم همین دانم کـه مـن در روح و ریحـانم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج