بـه یک زخـم نمایان سـرفرازم از شـهیدان کنچـو صـبـح وصـل خـندانم ازین لطـف نمایان کناگر خـواهی که خورشید از گریبـانت بـرون آیدسحرخیزی فن خود همچون صبح …
بـه یک زخـم نمایان سـرفرازم از شـهیدان کن | چـو صـبـح وصـل خـندانم ازین لطـف نمایان کن |
اگر خـواهی که خورشید از گریبـانت بـرون آید | سحرخیزی فن خود همچون صبح پاکدامان کن |
نگاه شور چـشمان می بـرد شیرینی از شکر | لب پـر خـنده خـود را ز چـشـم غـیر پـنهان کـن |
به زلف خود مشو مغرور و عالم را مزن بر هم | حــذر از نـالـه زنـجــیـر ســوز بــیـگـنـاهـان کــن |
بـه عزم سیر بـا اغیار چون در بـوستـان گردی | چو بـینی سنبـلی را یاد این خاطر پـریشان کن |
گــلــت پــا در رکــاب جــلــوه بــاد خــزان دارد | بـرو ای بـلـبـل بـی درد آه و نـالـه سـامـان کـن |
خـیال زنده رود از سـینه گـرد غـم بـرد صـائب | چـو غـم زور آورد بـر خـاطـرت یاد صـفـاهان کـن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج