جان پیش تو هر ساعت می ریزد و می رویداز بـهر یکی جان کس چون بـا تو سخن گویدهـر جـا کـه نـهـی پـایی از خـاک بـرویـد سـروز بـهر یکی سر کس دست از تـو کجا …
جان پیش تو هر ساعت می ریزد و می روید | از بـهر یکی جان کس چون بـا تو سخن گوید |
هـر جـا کـه نـهـی پـایی از خـاک بـرویـد سـر | وز بـهر یکی سر کس دست از تـو کجا شوید |
روزی کــه بـــپـــرد جــان از لــذت بـــوی تـــو | جان داند و جان داند کز دوست چه می بوید |
یـک دم کـه خـمـار تــو از مـغـز شـود کـمـتــر | صـد نـوحـه بـرآرد سـر هر مـوی همـی مـوید |
مـن خـانـه تـهی کـردم کـز رخـت تـو پـر دارم | مـی کـاهـم تــا عــشــقـت افـزایـد و افـزویـد |
جـانم ز پـی عـشـق شـمس الحـق تـبـریزی | بـی پـای چـو کشتـی ها در بـحر همی پـوید |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج