در هاون تـن بـنگر کز عشق سـبـک روحـیتـا ذره شود خـود را می کوبـد و می سایدگر گوهر و مرجـانی جـز خـرد مشـو این جـازیرا که در این حـضرت جـز ذره نمی شـای…
در هاون تـن بـنگر کز عشق سـبـک روحـی | تـا ذره شود خـود را می کوبـد و می ساید |
گر گوهر و مرجـانی جـز خـرد مشـو این جـا | زیرا که در این حـضرت جـز ذره نمی شـاید |
در گـوهـر جـان بــنـگـر انـدر صـدف ایـن تـن | کز دست گران جـانی انگشت همی خـاید |
چـون جـان بـپـرد از تـو ایـن گـوهـر زنـدانـی | چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید |
ور سخـت شود بـندش در خون بـزند نقبـی | عـمـری بــرود در خــون مـویـیـش نـیـالـایـد |
جــز تــا بــه چــه بــابــل او را نـبــود مــنـزل | تـا جـان نـشـود جـادو جـایـی بــنـیـاسـایـد |
تـبــریـز ز بـرج تـو گـر تـابــد شـمـس الـدیـن | هـم ابـر شـود چـون مـه هـم مـاه درافـزاید |
در تابش خورشیدش رقصم به چه می باید | تـا ذره چـو رقـص آیـد از مـنـش بـه یـاد آیـد |
شــد حــامــلــه هــر ذره از تــابــش روی او | هــر ذره از آن لــذت صــد ذره هـمــی زایـد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج