فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٦١٦: ز روی گرم که در جان شرر گرفت مرا؟

چـو بــرگ بـر سـر حـاصـل نـمـی تـوان لـرزیـدکجـاست سنگ که دل از ثـمر گرفت مراهمـان ز گـوهر من چـشـم می شـود روشـناگـر چـه گـرد یتـیمی بـه بـر گـرفـت م…

چـو بــرگ بـر سـر حـاصـل نـمـی تـوان لـرزیـدکجـاست سنگ که دل از ثـمر گرفت مرا
همـان ز گـوهر من چـشـم می شـود روشـناگـر چـه گـرد یتـیمی بـه بـر گـرفـت مـرا
ز طـور سـرمه حـیرت کـشـد بـه چـشـم کلیمرخـی کـه پــرتـو او در جـگـر گـرفـت مـرا
ترا که زخم زبان نیست در کمین، خوش باشکه همچو خون به زبـان نیشتر گرفت مرا
همـین دلـی اسـت کـه از انتـظـار می سـوزدز روی یـار چــراغــی کـه در گـرفــت مـرا
کـه کـرده اســت تــرا گـرم گـفـتــگـو صــائب؟کــه دل ز نـالـه گــرم تــو در گـرفــت مـرا
ز روی گـرم کــه در جــان شــرر گـرفــت مـرا؟کـه آفـتـاب قـیـامـت بــه بــر گـرفـت مـرا
چــنـان گـداخــت مـرا فــکـر آن دهـان و مـیـانکه می توان به زبان چون خبر گرفت مرا
دل رمــیــده مــن ســرکــشــی نــمــی دانــدتـوان بـه رشـتـه مـوی کـمـر گـرفـت مـرا
فـسـردگی چـو گهر سـنگ راه یکرنگی اسـتازین چـه سود که دریا بـه بـر گرفت مرا؟
چـو رشـتـه هر که شد از پـیچ و تـاب من آگاهز آب دیـده خــود در گــهــر گــرفــت مــرا
بــه مـدعــای دل آن روز کــبــک مـن خــنـدیـدکـه شـاهـبــاز تـو در زیـر پــر گـرفـت مـرا

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج