زهی از شبـنم رخساره ات چشم حیا روشنچـراغ مـاه را از شـمـع رویـت پـیـش پـا روشـناگـر مـن از غـبــار خــاطـر خـود پــرده بــردارمنـگـردد تــا قـیـامـت آ…
زهی از شبـنم رخساره ات چشم حیا روشن | چـراغ مـاه را از شـمـع رویـت پـیـش پـا روشـن |
اگـر مـن از غـبــار خــاطـر خـود پــرده بــردارم | نـگـردد تــا قـیـامـت آب ایـن نـه آســیـا روشـن |
نمـی یابـد مـسـیح از ناتـوانی جـسـم زارم را | خوشا کاهی که ضعف او شود بر کهربا روشن |
بــه داغ مــنـت و درد نـدامــت بــرنـمـی آیـی | مکـن از خـانه همسـایه هرگز شـمع را روشـن |
نسیم صبح چون پروانه افتاده است در پایش | چـراغـی را کـه سـازد پـرتـو لطـف خـدا روشـن |
فلک بـا تـنگ چـشمان گوشه چشم دگر دارد | که چون فرزند کور آید، شود چـشم گدا روشن |
ز فیض روح سـید نعمت الله اسـت این صائب | اگر نه روی او بـودی، نگشتی چشم ما روشن |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج