دی در میان مستـی خـنجـر کشیده بـرخـاستوز ما بـجـز محـبـت جـرمی ندیده بـرخـاسـتچـشـم سـیـاه مـسـتـش آیـا چـه دیـده بـاشـدکز کوی تیره بـختان می ناچشیده …
دی در میان مستـی خـنجـر کشیده بـرخـاست | وز ما بـجـز محـبـت جـرمی ندیده بـرخـاسـت |
چـشـم سـیـاه مـسـتـش آیـا چـه دیـده بـاشـد | کز کوی تیره بـختان می ناچشیده بـرخاست |
هـم بـر هـوای بـامـش مـرغ پـریده بـنـشـسـت | هم بـر امـید دامـش صـید رمـیده بـرخـاسـت |
دوش از رخش نسیمی بگذشت سوی گلشن | گـل از فـراز گـلـبـن بــرقـع دریـده بـرخـاسـت |
هـر بـی خـبـر کـه خـنـدیـد بـر حـسـرت زلـیـخـا | آخـر ز بـزم یوسـف کـف را بـریـده بـرخـاسـت |
صــیــد دل حــریــصــم از شــوق تـــیــر دیــگــر | از صیدگاه خـونین در خـون تـپـیده بـرخـاست |
دوشــیـنــه مــاه نــو را دیـدم بــه روی مــاهـی | کز بـهر پـای بـوسش چـرخ خمیده بـرخاست |
هـر نـیم شـب کـه کـردم یـادی از آن بـنـاگـوش | از مـشـرق امـیـدم صـبـح دمـیده بـرخـاسـت |
مــن بـــی رخــش فــروغــی آفــاق را نــدیــدم | برخاست تا ز چشمم، نورم ز دیده برخاست |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج