آن کس که تو را دارد از عیش چه کم داردوان کس که تـو را بـیند ای ماه چـه غـم دارداز رنـگ بــلـور تــو شـیـریـن شـده جـور تـوهـر چـنـد کـه جـور تــو بــس…
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد | وان کس که تـو را بـیند ای ماه چـه غـم دارد |
از رنـگ بــلـور تــو شـیـریـن شـده جـور تـو | هـر چـنـد کـه جـور تــو بــس تــنـد قـدم دارد |
ای نـازش حـور از تـو وی تـابـش نـور از تـو | ای آنک دو صد چون مه شاگرد و حشم دارد |
ور خـود حـشمش نبـود خورشید بـود تـنها | آخـر حـشـم حـسـنش صـد طبـل و علم دارد |
بـس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته | در سـایـه آن زلـفـی کـو حــلـقـه و خــم دارد |
گـفـتـم بـه نگـار من کـز جـور مـرا مشـکـن | گفـتـا بـه صـدف مانی کـو در بـه شـکـم دارد |
تـا نـشـکـنی ای شـیدا آن در نـشـود پـیدا | آن در بــت مـن بــاشـد یـا شـکـل بــتـم دارد |
شمس الحق تبـریزی بـر لوح چو پـیدا شد | والـلـه کـه بـسـی مـنت بـر لـوح و قـلـم دارد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج