ایا سلطان لشکرکش بـشاهی چـون علم سرکشکه هرگز دوسـت بـا دشـمن ندیده کـارزار تـوملـک شـمـشـیرزن بـاید، چـو تـو تـن می زنی نایدز تـیغـی بـر میان بـسـتـن …
ایا سلطان لشکرکش بـشاهی چـون علم سرکش | که هرگز دوسـت بـا دشـمن ندیده کـارزار تـو |
ملـک شـمـشـیرزن بـاید، چـو تـو تـن می زنی ناید | ز تـیغـی بـر میان بـسـتـن مـرادی در کـنار تـو |
نه دشمن را بـریده سر چو خوشه تیغ چون داست | نه خصمی را چو خرمن کوفت گرز گاوسار تـو |
عــیـالـان رعـیـت را بــحــســبــت کـدخــدایـی کـن | چـو کدبـانوی دنیا شد بـرغبـت خـواسـتـار تـو |
مـروت کـن، یـتـیـمـی را بــچـشـم مـردمـی بــنـگـر | کـه مـرواریـد اشــک اوســت در گـوشـوار تــو |
خری شد پـیشکار تـو که دروی نیست یک جو دین | دل خـلـقـی ازو تــنـگـسـت انـدر روز بــار تــو |
چـو آتــش بــرفـروزی تـو بــمـردم سـوخـتـن هـردم | ازان کان خـس نهد خـاشاک دایم بـر شرارتـو |
چـو تـو بــی رای و بـی تـدبـیـر او را پـیـروی کـردی | تو در دوزخ شوی پیشین و از پـس پیشکار تو |
بباطل چون تو مشغولی ز حق و خلق بی خشیت | نـه خـوفـی در درون تـو نـه امـنـی در دیار تـو |
نـه تـرسـی نـفـس ظـالـم را ز بــیـم گـوشـمـال تـو | نه بـیمی اهل بـاطـل را ز عـدل حـق گزار تـو |
بـشـادی می کـنی جـولان درین میدان، نمی دانم | در آن زندان غم خواران که باشد غمگسار تو |
بـــپـــای کــژروت روزی درآیــی نــاگــهــان در ســر | وگـر سـم بـر فـلـک سـاید سـمـنـد راهوار تـو |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج