شــد بــه دشــواری دل از لـعـل لـب دلـبــر جــدااین کـبـاب تـر بـه خـون دل شـد از اخـگـر جـدانـقـش هسـتـی را بـه آسـانـی ز دل نـتـوان زدودبـی گداز از …
شــد بــه دشــواری دل از لـعـل لـب دلـبــر جــدا | این کـبـاب تـر بـه خـون دل شـد از اخـگـر جـدا |
نـقـش هسـتـی را بـه آسـانـی ز دل نـتـوان زدود | بـی گداز از سکتـه هیهات اسـت گردد زر جـدا |
آگــه اســت از حــال زخــم مــن جــدا از تــیـغ او | بـا دهان خـشک شد هر کس که از کوثـر جـدا |
کـار هـر بــی ظـرف نـبــود دل ز جـان بــرداشـتـن | زان لب میگون بـه تـلخی می شود ساغر جدا |
گــر درآمـیـزد بــه گــلـهـا بــوی آن گــل پــیـرهـن | من بـه چشم بـستـه می سازم ز یکدیگر جدا |
در گذر از قرب شاهان عمر اگر خواهی، که خضر | یـافـت عـمـر جـاودان تـا شـد ز اسـکـنـدر جـدا |
بــی سـرشـک تـلـخ، افـتــاد از نـظـر مـژگـان مـرا | رشته می گردد سبک چون گردد از گوهر جدا |
چون نسوزد خواب در چشمم، که شبـهای فراق | اخــگــری در پــیـرهـن دارم ز هـر اخــتــر جــدا |
نیسـت چـون صـائب قـراری نـقـش را بـر روی آب | چـون خـیال او نـمـی گـردد ز چـشـم تـر جـدا؟ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج