سـرشک تـلخ را مشک بـود صاحـب اثـر کردنوگـرنـه سـهـل بـاشـد آب شـیـرین را گـهـر کـردنپـر تیر تو می ریزد بـه خاک ای شمع بـی پـروانـدارد صـرفـه ای پــروا…
سـرشک تـلخ را مشک بـود صاحـب اثـر کردن | وگـرنـه سـهـل بـاشـد آب شـیـرین را گـهـر کـردن |
پـر تیر تو می ریزد بـه خاک ای شمع بـی پـروا | نـدارد صـرفـه ای پــروانـه را بــی بــال و پـر کـردن |
چـنان خود را درین دریای پـر شور سبـک کردم | که چون کف می توانم کشتی از موج خطر کردن |
ستـم بـر زیر دستـان نیست از مردانگی، ورنه | بــه آهـی مـی تــوانـم چــرخ را زیـر و زبــر کــردن |
مرا بـر دل غـبـاری نیسـت از خـاک فراموشـان | که بی مانع در آنجا می توان خاکی بـه سر کردن |
ز جـمـعـیـت بـود دشـوار دل بـرداشـتـن، ورنـه | چـو تـیر آسـان بـود از خـانه خـاکـی سـفـر کـردن |
شود همدست با فرهاد چون عشق قوی بازو | تـوانـد دسـت جـرأت بـیـسـتـون را در کـمـر کـردن |
شـرر خـرج هوا گردید تـا شـد جـلوه گاه صـاب | بـه بـال سنگ و آهن تـا کجـا بـتـوان سـفر کردن؟ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج