ز بی دردی نمی سازم بـه صندل دردسر پنهانکــه ســازم درد را از قــدردانـی از نــظــر پــنــهـانهمان خون می چکد از شکوه دوری ز منقارشاگر گردد چـو مغز پـس…
ز بی دردی نمی سازم بـه صندل دردسر پنهان | کــه ســازم درد را از قــدردانـی از نــظــر پــنــهـان |
همان خون می چکد از شکوه دوری ز منقارش | اگر گردد چـو مغز پـسـتـه طـوطـی در شـکر پـنهان |
مـگـر از خـانـه آمـد دلـبـر شـبـگـرد مـن بـیرون؟ | کـه ماه از هالـه گـردیده اسـت در زیر سـپـر پـنهان |
بـلـند افـتـاده اسـت آهن دلـان را ناخـن کـاوش | وگرنه می شـدم در سـنگ خـارا چـون شرر پـنهان |
هـمـان از تــیـر بــاران حـوادث نـیـسـتــم ایـمـن | شـوم در چـشـم مـور از نـاتـوانـی هـا اگـر پــنـهـان |
حذر کن بـیشتـر از خصم دیرین چون ملایم شد | کـه آن مـکـار را در مـوم بــاشـد نـیـشـتــر پــنـهـان |
شـود از ســنـگ و آهـن خــرده راز شـرر رســوا | چـو آمـد از دو لـب بـیرون، نمـی مـانـد خـبـر پـنهان |
شمیم بـید و عود از آتـش سـوزان شود روشن | محال است این که ماند خلق مردم در سفر پنهان |
ز شـکـر خـنده پـنهان نشـد کـم زهر چـشـم او | نـمـانـد تــلـخــی بــادام هـرگـز در شــکــر پــنـهـان |
مخـور بـی همرهان صـائب دم آبـی اگـر بـاشـد | کـه از شـرم سـکـنـدر خـضـر گـردید از نـظـر پـنهان |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج