رسـیدم در بـیابـانـی کـه عـشـق از وی پـدید آیدبـیابـد پـاکـی مطـلـق در او هر چـه پـلـید آیدچه مقدارست مر جـان را که گردد کفو مرجـان راولـی تـو آفـتـاب…
رسـیدم در بـیابـانـی کـه عـشـق از وی پـدید آید | بـیابـد پـاکـی مطـلـق در او هر چـه پـلـید آید |
چه مقدارست مر جـان را که گردد کفو مرجـان را | ولـی تـو آفـتـابـی بـین کـه بـر ذره پـدیـد آیـد |
هزاران قفل و هر قفلی بـه عرض آسـمان بـاشد | دو سه حرف چو دندانه بر آن جمله کلید آید |
یکی لوحـیست دل لایح در آن دریای خـون سایح | شـود غازی ز بـعـد آنک صـد بـاره شـهید آید |
غلام موج این بحرم که هم عیدست و هم نحرم | غـلـام مـاهـیم کـه او ز دریـا مـسـتـفـیـد آیـد |
هر آن قطـره کز این دریا بـه ظـاهر صـورتـی یابـد | یقـین مـی دان کـه نـام او جـنید و بـایزید آید |
درآ ای جان و غسلی کن در این دریای بـی پایان | که از یک قطره غسـلت هزاران داد و دید آید |
خـطـر دارنـد کـشـتــی هـا ز اوج و مـوج هـر دریـا | امان یابـند از موجـی کز این بـحـر سـعید آید |
چو عارف را و عاشق را به هر ساعت بـود عیدی | نبـاشـد منتـظـر سـالـی کـه تـا ایام عـید آید |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج