اگـرچـه رنگ می گـیرد زمه هر جـا بـود سـیبـیاز ان سـیب زنخـدان مـاه تـابـان رنگ می گـیرداز ان سنگ ملامت نیست کم در ملک رسواییکـه هر دیوانه ای آنـجـا عـ…
اگـرچـه رنگ می گـیرد زمه هر جـا بـود سـیبـی | از ان سـیب زنخـدان مـاه تـابـان رنگ می گـیرد |
از ان سنگ ملامت نیست کم در ملک رسوایی | کـه هر دیوانه ای آنـجـا عـیار سـنگ مـی گـیرد |
ز زندان پـای بـر مسند نهادن هسـت دلکش تـر | فلک دانسـتـه صـائب بـر عزیزان تـنگ می گیرد |
نه از خـط زنـگ آن رخـسـاره گـلـرنگ مـی گـیرد | که چـون تـیغ آبـدار افتـاد از خـود رنگ می گیرد |
نـگــیـرد پــیـش راه هـمــت مــســتــانـه مـی را | گلوی شیشه را هر چند ساقی تنگ می گیرد |
که حـد دارد تـواند شد طرف بـا حـسن بـیبـاکی | که تـیغ از قبـضه خورشید زرین چـنگ می گیرد |
چـه گـل چـینـد کـسـی از نوبـهار تـنـگ مـیدانی | کـه سـامان نشـاط از غـنچـه دلتـنگ می گـیرد |
چـه بـگـشـاید مرا از صـحـبـت گـردون تـر دامن؟ | کــه از آب گــهـر آیـیـنـه مــن زنـگ مـی گــیـرد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج