فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 2 خرداد 1404

پایگاه خبری شاعر

شماره ٥٧٨: مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

مرا عهدیست بـا شادی که شادی آن من باشدمرا قولیست بـا جـانان که جـانان جـان من بـاشدبه خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطانکه تا تختست و تا بختست او سل…

مرا عهدیست بـا شادی که شادی آن من باشدمرا قولیست بـا جـانان که جـانان جـان من بـاشد
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطانکه تا تختست و تا بختست او سلطان من بـاشد
اگـر هشـیار اگـر مـسـتـم نـگـیرد غـیر او دسـتـموگر من دست خود خستم همو درمان من بـاشد
چـه زهره دارد اندیشـه کـه گـرد شـهر من گـرددکی قصـد ملک من دارد چـو او خـاقان من بـاشـد
نـبـیـنـد روی مـن زردی بــه اقـبــال لـب لـعـلـشبـمیرد پـیش من رستـم چو از دستـان من بـاشد
بـــدرم زهــره زهــره خــراشــم مــاه را چـــهــرهبـرم از آسـمـان مـهـره چـو او کـیـوان مـن بـاشـد
بـــدرم جــبـــه مــه را بـــریــزم ســاغــر شــه راوگـر خــواهـنـد تــاوانـم هـمـو تــاوان مـن بــاشـد
چـراغ چـرخ گـردونم چـو اجـری خـوار خـورشـیدمامـیر گـوی و چـوگـانم چـو دل مـیدان مـن بـاشـد
منم مصـر و شـکرخـانه چـو یوسـف در بـرم گیرمچـه جـویم ملک کنعان را چـو او کنعان من بـاشد
زهی حـاضـر زهی ناظـر زهی حـافظ زهی ناصـرزهی الـزام هـر مـنـکـر چـو او بـرهـان مـن بـاشـد
یکی جـانیسـت در عـالم که ننگش آید از صـورتبـپـوشـد صـورت انسـان ولـی انسـان من بـاشـد
سـر مـا هسـت و من مجـنون مجـنبـانید زنجـیرممرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من بـاشد
سخن بـخش زبـان من چو بـاشد شمس تبریزیتو خامش تا زبان ها خود چو دل جنبان من باشد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج