فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

شماره ٥٧٧: عشقا تو را قاضی برم کاشکستیم همچون صنم

عشـقا تـو را قاضی بـرم کاشکسـتـیم همچـون صنماز مـن نـخـواهد کـس گـوا کـه شـاهدم نی ضـامـنـممقضی تـویی قاضی تویی مستـقبـل و ماضی توییخشمین تویی راضی تو…

عشـقا تـو را قاضی بـرم کاشکسـتـیم همچـون صنماز مـن نـخـواهد کـس گـوا کـه شـاهدم نی ضـامـنـم
مقضی تـویی قاضی تویی مستـقبـل و ماضی توییخشمین تویی راضی تویی تا چون نمایی دم بـه دم
ای عـشـق زیبـای مـنی هم مـن تـوام هم تـو مـنیهم سیلی و هم خرمنی هم شادیی هم درد و غم
آن هـا تـویـی ویـن هـا تـویی وزیـن و آن تـنـهـا تـوییوان دشـت بـاپـهـنـا تـویـی وان کـوه و صـحـرای کـرم
شیرینی خـویشان تـویی سـرمسـتـی ایشان تـوییدریــای درافــشــان تــویــی کــان هــای پـــرزر و درم
عشق سخن کوشی تویی سودای خاموشی توییادراک و بـی هوشی تویی کفر و هدی عدل و ستـم
ای خـسرو شاهنشهان ای تـخـتـگاهت عقل و جـانای بـی نشـان بـا صـد نشـان ای مخـزنت بـحـر عدم
پـیش تـو خـوبـان و بـتـان چـون پـیش سـوزن لعبـتـانزشـتـش کـنی نغـزش کنی بـردری از مرگ و سـقـم
هر نقـش بـا نقـشـی دگر چـون شـیر بـودی و شـکرگـر واقــفــنـدی نـقــش هـا کـه آمـدنـد از یـک قــلـم
آن کـس کـه آمد سـوی تـو تـا جـان دهد در کـوی تـورشـک تـو گـویـد کـه بـرو لـطـف تـو خـوانـد کـه نـعـم
لطف تـو سـابـق می شود جـذاب عاشـق می شودبـر قـهر سـابـق می شـود چـون روشـنایی بـر ظـلـم
هر زنده ای را می کـشـد وهم خـیالی سـو بـه سـوکـرده خـیالی را کـفـت لـشـکـرکـش و صـاحـب عـلم
دیـــگـــر خـــیـــالـــی آوری ز اول ربـــایـــد ســـروریآن را اسـیـر این کـنـی ای مـالـک الـمـلـک و حـشـم
هر دم خـیالـی نـو رسـد از سـوی جـان انـدر جـسـدچـون کـودکـان قـلـعـه بـزم گـویـد ز قـسـام الـقـسـم
خـامـش کـنـم بـنـدم دهـان تـا بـرنـشـورد این جـهانچـون می نگـنجـی در بـیان دیگـر نگـویم بـیش و کـم

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج