آن روی نـگــر بــدان نــکــویـیپـرگشـتـه ازو جـهان نکوییای از رخ تــو خـجـل مـه وخـوردیـگـر مـفــزا بــرآن نـکـویـیاین آمدن تـو در جـهان هسـتدر حـق جـ…
آن روی نـگــر بــدان نــکــویـی | پـرگشـتـه ازو جـهان نکویی |
ای از رخ تــو خـجـل مـه وخـور | دیـگـر مـفــزا بــرآن نـکـویـی |
این آمدن تـو در جـهان هسـت | در حـق جـهـانـیـان نـکـویـی |
بـر روی زمـین نمی دهد کـس | جـز دررخ تـو نـشـان نکـویی |
درعـهد تـو بـر زمـین چـو بـاران | می بـارد از آسـمان نکـویی |
ازبــهـر لـب تــو گـفـتـه یـاقـوت | چـون لعل بـصد زبـان نکویی |
عـاشـق نبـود کسـی که ازدل | بـا تـو نـکـنـد بـجـان نـکـویی |
بـر بـاد مده مرا که گشتـسـت | چـون آب زتــو روان نـکـویـی |
عـاشـق بـکـنـد بـهـر چـه دارد | درکوی تـو بـا سـگان نکویی |
درحـق مـن ای نگـار مـی کـن | چون کرد همی توان نکویی |
دانی که همی رسد بـدرویش | ازمـال تــوانـگــران نـکــویـی |
از خوان خود ای تـوانگر حسن | در حـق گـدا بــنـان نـکـویـی |
می کـن که همی کـنند مردم | بـا کلب بـاسـتـخـوان نکویی |
از روی تـو می خـوهم نشانی | ای روی تـرا نـشـان نـکـویی |
سیف از سخن تو سودها کرد | هـرگـز نـکـنـد زیـان نـکـویـی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج