مـا بــی تــو بــه دل بــرنـزدیـم آب صــبــوریچون سنگ دلان دل بـنهادیم بـه دوریبعد از تو که در چشم من آید که به چشممگویی همه عالم ظلماتست و تو نوریخلق…
مـا بــی تــو بــه دل بــرنـزدیـم آب صــبــوری | چون سنگ دلان دل بـنهادیم بـه دوری |
بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم | گویی همه عالم ظلماتست و تو نوری |
خلقی بـه تو مشتاق و جهانی بـه تو روشن | مـا از تـو گـریزان و تـو از خـلـق نـفـوری |
جــز خــط دلــاویـز تــو بــر طــرف بــنـاگــوش | سـبـزه نشنیدم که دمد بـر گل سوری |
در بــاغ رو ای ســرو خــرامـان کــه خــلـایـق | گویند مگر بـاغ بـهشتـست و تو حوری |
روی تـو نـه روییـسـت کـز او صـبـر تـوان کـرد | لیکـن چـه کـنم گر نکنم صـبـر ضـروری |
سـعـدی بــه جـفـا دسـت امـیـد از تـو نـدارد | هم جور تـو بـهتـر که ز روی تو صبـوری |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج