ای لــب لــعــل تـــرا خــون یــمــن در آســتــیــنهـر سـر مـوی تـرا چـیـن و خـتـن در آسـتـیـنگر چـه دلگیرسـت چـون شـام غـریبـان طـره اشدارد از رخــسـ…
ای لــب لــعــل تـــرا خــون یــمــن در آســتــیــن | هـر سـر مـوی تـرا چـیـن و خـتـن در آسـتـیـن |
گر چـه دلگیرسـت چـون شـام غـریبـان طـره اش | دارد از رخــســار او صـبــح وطـن در آســتــیـن |
غـیـرت عـشـق زلـیـخـا بــود مـانـع، ورنـه داشـت | بـوی یوسـف سـاکـن بـیت الـحـزن در آسـتـین |
در گـلـسـتـانی کـه من گـریان در آیم، غـنچـه ها | خـنده را پـنهان کنند از شرمن من در آسـتـین |
دامــن فــانــوس آن وســعــت نــدارد، ورنـه مــن | گـریه ها دارم چـو شـمـع انـجـمـن در آسـتـین |
گر بـه دست افتـد شکستی، می کنم در کار دل | مـن نـه زانهایم کـه انـدازم شـکـن در آسـتـین |
رشـک مـانـع بـود، ورنـه تـیشـه مـن نـیـز داشـت | نـقـش هـای دلـربـا چـون کـوهکـن در آسـتـین |
اعـتـمـادی نـیـسـت بـر عـمـر سـبـکـسـیـر بـهـار | از شـکـوفـه شـاخ ازان دارد کـفـن در آسـتـیـن |
بـی محـرک نیسـت ممکن حـرفی از من سر زند | گر چه دارم چون قلم چندین سخن در آستین |
گر چه صائب ظاهر ما چون قلم بی حاصل است | شکرسـتـانهاسـت ما را از سـخـن در آسـتـین |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج